مجموعه اشعار زیبای پارسی
به نام خداوند هستی بخش

حرفهای  ناتمام
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می كنی
وقت رفتن است
بازهم همان حكایت همیشگی !
پیش از انكه با خبر شوی
لحظه ی عظیمت تو نا گزیر می شود
ای...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر
زود
دیرمی شود!





ارسال توسط امین اصلانپور

اگر داغ رسم قدیم شقایق نبود،
اگر دفتر خاطرات طراوت پر از رد پای دقایق نبود،
اگر ذهن آیینه خالی نبود،
اگر عادت عابران بی خیالی نبود،
اگر گوش سنگین این کوچه ها فقط یک نفس می توانست طنین عبوری صمیمانه را به خاطر سپارد،
اگر رد پای نگاه تو را باد و باران از این کوچه ها آب و جارو نمی کرد،
اگر قلک کودکی لحظه ها را پس انداز می کرد،
اگر آسمان سفره ی هفت رنگ دلش را برای کسی باز می کرد،
و می شد به رسم امانت گلی را به دست زمین بسپریم و از آسمان پس بگیریم،
اگر خاک کافر نبود و روی حقیقت نمی ریخت،
اگر کوهها کر نبودند،
اگر آبها تر نبودند،
اگر باد می ایستاد،
اگر حرفهای دلم بی اگر بود،
اگر فرصت چشم من بیشتر بود،
اگر می توانستم از خاک یک دسته لبخند پرپر بچینم،
تو را می توانستم ای دور!
از دور، یکبار دیگر ببینم...





ارسال توسط امین اصلانپور

سايه سنگ بر آينه خورشيد چرا؟
خودمانيم، بگو اين همه ترديد چرا؟
نيست چون چشم مرا تاب دمى خيره شدن
طعن و ترديد به سرچشمه خورشيد چرا؟
طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن
آن که خنديد چرا، آن که نخنديد چرا؟
طالع تيره ام از روز ازل روشن بود
فال کولى به کفم خط خطا ديد چرا؟
من که دريا دريا غرق کف دستم بود
حاليا حسرت يک قطره که خشکيد چرا؟
گفتم اين عيد به ديدار خودم هم بروم
دلم از ديدن اين آينه ترسيد چرا؟
آمدم يک دم مهمان دل خود باشم
ناگهان سوگ شد اين سور شب عيد چرا





ارسال توسط امین اصلانپور

درد های من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
"چامه و چکامه " نیستند
تا به " رشته ی سخن " در آورم
نعره نیستند
تا ز " نای جان " برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است





ارسال توسط امین اصلانپور

آفتاب مهربانی سایه ی تو بر سر من
ای که در پای تو پیچید ساقه ی نیلوفر من
با تو تنها با تو هستم ای پناه خستگی ها
در هوایت دل گسستم از همه دلبستگی ها
در هوایت پر گشودم باور بال و پر من باد
شعله ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد
ای بهار باور من ای بهشت دیگر من
چون بنفشه بی توبی تابم بر سر زانو سر من
بی تو چون برگ ازشاخه افتادم
زردو سرگردان در کف بادم
گر چه بی برگم گر چه بی بارم
در هوای تو بی قرارم
برگ پاییزم بی تو می ریزم
نو بهارم کن نوبهار
ای بهار باور من
ای بهشت دیگر من
چون بنفشه بی توبی تابم
بر سر زانو سر من





ارسال توسط امین اصلانپور

ماه من غصه چرا؟؟؟
آسمان را بنگر
که هنوزبعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست،
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهاردشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم همه خوشبختی توست
ماه من دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همه زندگی ام
غرق شادی باشد
ماه من...
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین، ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز





ارسال توسط امین اصلانپور

غزل پنجره
یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره





ارسال توسط امین اصلانپور

هر چه هستی ، باش
با توام
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!





ارسال توسط امین اصلانپور

آواز عاشقانه ی ما  در گلو شکست
حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
»بادا« مباد گشت و »مبادا« به باد رفت
»آیا« ز یاد رفت و »چرا« در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست





ارسال توسط امین اصلانپور

آه، ای شباهت دور!
ای چشم های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!





ارسال توسط امین اصلانپور

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟





ارسال توسط امین اصلانپور

وقتي تو نيستي
نه هست هاي
ماچونان که بايدند
نه بايدها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري ست لبخندهاي لاغر خود
رادر دل ذخيره مي کنم
باشد براي روز مبادا
اما در صفحه هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما چه کسي مي داند
شايد امروز نيز
روز مبادا باشد
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ماچونان که بايدند
نه بايدها...
هر روز بي توروز مباداست.





ارسال توسط امین اصلانپور

بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و
بعضی از آدمها را باید نخوانده دور انداخت..
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬بعضی جلد ضخیم،
بعضی جلد نازک وبعضی اصلا جلد ندارند.
بعضی آدمها با کاغذ کاهی نا مرغوب چاپ می شوند و
بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی آدمها تر جمه شده اند و
بعضی تفسیر می شوند.
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و
بعضی از آدمها فتو کپی آدمهای دیگرند.
بعضی از آدمها دارای صفحات سیاه وسفیداند و
بعضی از آدمها صفحات رنگی و جذاب دارند.
بعضی از آدمها قیمت پشت جلد دارند.
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش می رسند.
بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند.
بعضی ازآدمها را باید جلد گرفت.
بعضی از آدمها را می شود توی جیب گذاشت و
بعضی را توی کیف.
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا می شوند.
بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی اند وبعضی ها معلومات عمومی.
بعضی از آدمها خط خوردگی و خط زدگی دارند و
بعضی از آدمها غلط های چاپی فراوان.
ازروی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و
از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت
به راستی ما کدامیم؟..





ارسال توسط امین اصلانپور

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفره ای كه بوی نان نمی دهد
نامه ای كه ساده و صمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد:
…با سلام و آرزوی طول عمر
كه زمانه این زمان نمی دهد
كاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یك وجب زمین برای باغچه
یك دریچه، آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد، زمان نمی دهد!
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ كس برایت از صمیم دل
دست دوستی تكان نمی دهد
هیچ كس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
كس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت كه قطره ای است بیكران
كس نشان ز بیكران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و
كسنام دیگری بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
ناامیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن…نمی دهد
پاره های این دل شكسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم كه با تو درد دل كنم
گریه ام ولی امان نمی دهد…





ارسال توسط امین اصلانپور

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بال های استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب ِ زرد و غمگین ، پلّه های رو به پایین
سقف های سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحهء باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری





ارسال توسط امین اصلانپور

فال نیک
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدن
آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟





ارسال توسط امین اصلانپور

اين روزها که مي گذرد ، هر روز
احساس مي کنم که کسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي کنم که مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يک آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير که مي آيد
روزي که عابران خميده
يک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را در آسمان ببينند
روزي که اين قطار قديمي
در بستر موازي تکرار
يک لحظه بي بهانه توقف کند
تا چشم هاي خسته ي خواب آلود
از پشت پنجره تصوير ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ي جنگل را در آب بنگرند
آن روز
پرواز دستهاي صميمي
در جستجوي دوست
آغاز مي شود
روزي که روز تازه ي پرواز
روزي که نامه ها همه باز است
روزي که جاي نامه و مهر و تمبر
بال کبوتري را امضا کنيم
و مثل نامه اي بفرستيم
صندوقهاي پستي
آن روز آشيان کبوترهاست
روزي که دست خواهش ، کوتاه
روزي که التماس گناه است
و فطرت خدا در زير پاي رهگذران پياده رو
بر روي روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبيند
روزي که روي درها
با خط ساده اي بنويسند :
تنها ورود گردن کج ، ممنوع
و زانوان خسته ي مغرور
جز پيش پاي عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه هاي واقعي امروز
خواب و خيال باشند
و مثل قصه هاي قديمي
پايان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بي دريغ
لبخند بي مضايقه ي چشم ها
آن روز
بي چشمداشت بودن ِ لبخند
قانون مهرباني است
روزي که شاعران
ناچار نيستند
در حجره هاي تنگ قوافي
لبخند خويش را بفروشند
روزي که روي قيمت احساس
مثل لباس صحبت نمي کنند
پروانه هاي خشک شده ، آن روز
از لاي برگ هاي کتاب شعر
پرواز مي کنند
و خواب در دهان مسلسلها
خميازه مي کشد
و کفشهاي کهنه ي سربازي
در کنج موزه هاي قديمي
با تار عنکبوت گره مي خورند
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزي که سبز ، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند ، بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نياز داشته باشند
بشکنند
آيينه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگويد
ديوار حق نداشته باشد
بي پنجره برويد
آن روز
ديوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچيني از خيال
در دوردست حاشيه ي باغ مي کشند
که مي توان به سادگي از روي آن پريد
روز طلوع خورشيد
از جيب کودکان دبستاني
روزي که باغ سبز الفبا
روزي که مشق آب ، عمومي است
دريا و آفتاب
در انحصار چشم کسي نيست
روزي که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزي که آرزوي چنين روزي
محتاج استعاره نباشد
اي روزهاي خوب که در راهيد
اي جاده هاي گمشده در مه
اي روزهاي سخت ادامه
از پشت لحظه ها به در آييد
اي روز آفتابي
اي مثل چشم هاي خدا آبي
اي روز آمدن
اي مثل روز ، آمدنت روشن
اين روزها که مي گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما
با من بگو که آيا ، من نيز
در روزگار آمدنت هستم ؟





ارسال توسط امین اصلانپور

این حنجره ،این باغ، صدا را نفروشید
این پنجره  این خاطره ها  را نفروشید
در شهر شما باری اگر عشق فروشی است
هم غیرت آبادی ما را نفروشید
تنها، به خدا، دلخوشی ما به دل ماست
صندوقچه راز خدا را نفروشید
سرمایه دل نیست بجز اشک و بجز آه
پس دست کم این آب و هوا را نفروشید
در دست خدا آیینه ای جز دل ما نیست
آیینه شمایید شما را نفروشید
در پیله پروانه بجز کرم نلولد
پروانه پروازِ رها را نفروشید
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
این هروله سعی و صفا را نفروشید
دور از نظر ماست اگر منزل این راه
این منظره دورنما را نفروشید





ارسال توسط امین اصلانپور

کشف قفس
چرامردم قفس را آفریدند؟
چرا پروانه را از شاخه چیدند؟
چرا پرواز ها را پر شکستند؟
چرا آوازها را سر بریدند؟
پس از کشف قفس پرواز پژمرد
سرودن بر لب بلبل گره خورد
کلاف لاله سر در گم فرو ماند
شکفتن در گلوی گل گره خورد
چرا نیلوفر آواز بلبل
به پای میله های سرد پیچید؟
چرا آواز غمگین قناری
درون سینه اش از درد پیچید؟
چرا لبخند گل پرپر شد و ریخت؟
چه شد آن آرزوهای بهاری؟
چرا در پشت میله خط خطی شد
صدای صاف آواز قناری؟
چرا لای کتابی خشک کردند
برای یادگاری پیچکی را؟
به دفترهای خود سنجاقکی کردند
پرپروانه و سنجاقکی را؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزیدند
خدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدند





ارسال توسط امین اصلانپور
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد